چکیده:
این نوشتار کارکرد قرآن در اجتهاد شهید ثانی را به بررسی نشسته است نویسنده در آغاز به سه موضوع قرآن آموزی، قرآن پژوهی و تفسیر آموزی و آثار قرآنی بر جای مانده از شهید پرداخته و آنگاه به تبیین دیدگاه شهید ثانی در منزلت و کارکرد قرآن در اجتهاد اشاره کرده است ارائة نمونههای عینی از کاربرد قرآن در مبادی اجتهاد و دانش و اصول نیز استنباط احکام فقهی بر اساس شالودة آیات قرآنی سازوارة اصلی این پژوهش را سامان بخشیده است.
کلید واژه ها:
قرآن و اجتهاد/ شهید ثانی/ علوم قرآن/ حقیقت و مجاز/ قرآن و مفاهیم/ حکم شرعی/ قرآن و عموم خصوص/ سفرهای علمی شهید ثانی/ قرآن آموزی شهید ثانی/ قرآن و دانش اصولی.
* مدرس و پژوهشگر حوزه
خوانساري، صاحب روضات الجنات، درباره شهيد ثاني ميگويد:
«تا كنون در جمع دانشمندان بزرگ و برجسته شيعه كسي را به ياد ندارم كه از لحاظ شكوه شخصيت، سعه صدر، خوش فهمي، حسن سليقه، داشتن نظم و برنامه تحصيلي، كثرت اساتيد، ظرافت طبع، معنويت سخن و پختگي و بي نقص بودن آثار علمی به پاي او برسد، بلكه اين استاد بزرگوار در تخلق به اخلاق الهي و قرب منزلت، چنان مينماياند كه تالي تلو معصوم(ع)است و بلافاصله در رده پس از معصومان:قرار دارد.» (خوانساري، 3/337)
ازجمله دانشها و تخصصهای شهید ثانی را میباید دانش تفسیر و علوم قرآنی دانست. علامه سید محسن عاملی در این باره مینویسد:
«و اما علوم القرآن العزیز و تفاسیره من البسیط و الوجیز فقد حصل علی فوائدها و حازها و عرف حقائقها و مجازها و علم اطالتها و ایجازها.»
«و اما علوم قرآن، فواید و نکات تفسیرهای مفصل و مختصری را که بر قرآن نوشته شده بود، به دست آورد، حقایق و مجاز قرآن را شناخت، به ایجازها و تطویلهای علوم قرآن آگاهی یافت.» (امین،7/147)
شاهد بر درستی این مطلب، میتوان از استناد شهید ثانی به تفسیرهای مختلف ياد كرد؛ تفسيرهایي چون «التبیان فی تفسیر القرآن» شیخ طوسی(ره)، «مجمع البیان فی تفسیر القرآن» علامه طبرسی(ره)، «روض الجنان و روح الجنان» ابوالفتوح رازی(ره)، «الکشاف» زمخشری، «مفاتیح الغیب=التفسیر الکبیر» فخررازی و ديگر تفاسير، كه شهيد در جای جای مباحث کلامی، تفسیری و حتی فقهی خويش نام برده و به آنها استناد ورزيده است. (شهید ثانی، مجموعه رسائل، 2/28-3)
شیخ از همان کودکی در خانه و نزد پدر خود «شیخ نور الدین» به تعلیم و آموختن قرآن پرداخت و نُه ساله بود که تمام قرآن را فرا گرفت. در نسخهای خطی که شهید از زندگی خویش بر جای نهاده، گفته است:
«کان مولدی فی یوم الثلثاء 13 شهر شوال سنة 911 من الهجرة النبویة ولا احفظ مبدأ اشتغالی بالتعلم لکن ختمی لکتاب الله العزیز سنة 920 من الهجرة النبویة و سنی اذ ذاک تسع سنین.» (همان، 7/147)
«من در روز سه شنبه سیزدهم شوال سال نهصد و یازده هجری به دنیا آمدم. یادم نیست که در چه سنی به آموزش قرآن پرداختم، اما نه ساله بودم که قرآن را به پایان بردم.»
منابع تاریخی نشان نمیدهد شیخ در مدت اقامت در زادگاه خود زیاده بر فراگیری و خواندن متن قرآن، از علوم و تفسیر قرآن نیز چیزی آموخته باشد، بلکه دستاوردها و تحصیلات تفسیری و علوم قرآنی شهید، به سفرهای علمی و دانشپژوهی وی به شهرهایی چون دمشق و مصر آن زمان بر میگردد.
نخستین سفر علمی تفسیری شهید به دمشق (937 ق) بود که در نزد شیخ شمس الدین محمد بن مکی به تلمّذ پرداخت و دانشهای طب، هیئت، فلسفه، حکمت و شیوههای قرائت قرآن و نیز کتاب «الشاطبیه فی علم القرائه» را از شیخ احمد بن جابر فرا گرفت. خود در این باره میگوید:
«وقرأت فی تلک المدة بها علی المرحوم الشیخ احمدبن جابر، «الشاطبیه فی علم القرائه» وقرأت القرآن بقرائة نافع و ابنکثیر و ابیعمر و عاصم.» (امین،7/147)
«در مدت اقامت در دمشق، كتاب شاطبيه در علم قرائت را نزد شيخ احمد بن جابر خواندم و نيز قرائت قرآن به روايت نافع، ابنكثير، ابوعمر و عاصم را فرا گرفتم.»
در خلال هجده ماه حضور و دانش اندوزی در مصر، شهید نزد شانزده تن از برترين عالمان ديني مصر به تلمّذ نشست و از ذخاير علمی آنان در عرصههاي گوناگون فقه، اصول، منطق، هندسه، معاني، بيان، عروض، علوم قرآن، تفسير و ساير علوم بهرهها برگرفت.
اساتید مصری شهید در تفسیر و قرائت قرآن به روایت شاگرد وی، ابن عودی، از جمله بارزترین شخصیتهای مصری در این دانشها بودهاند. شماري از استادان قرآن را كه تلمّذ و تفسيرآموزي شهيد نزد آنها مسلم است، بدين ترتيب ميتوان نام برد:
الف) از جمله كساني كه شهيد نزد او به دانش پژوهي تفسيري و علوم قرآني پرداخت، شیخ ابوالحسن البکری بود که مهارت و حافظه شگفتی در علم تفسیر و حدیث داشت، شهید خود از دانش اندوزي و تلمّذ نزد شيخ بكري بدینسان یاد میکند:
«وسمعت علیه جملة من الکتب فی الفقه والتفسیر ... .» (همان، 7/147)
«و در نزد او شماري از كتابهاي فقهي و تفسيري را آموختم.»
به گفتة ابن عودي، شهيد پيوسته از اين استاد مصري خود به خوبي ياد كرده و میگفته است:
«او تسلط شگفتي بر تفسير و حديث داشت، چندان كه گویي اين دو دانش، نصب العين او بود.» (همان، 7/148)
ب) دومین استاد قرآنی شهید در مصر، شیخ ناصر الدین اللقانی(الملقانی) المالکی، محقق و فاضل زمان بوده است که به گفتة خود شهید، کسی برتر از او را در سرزمین مصر در علوم عقلی و عربی نیافته بود و نزد همو بود که کتاب «البیضاوی فی التفسیر» و نیز دانشهای دیگری را آموخت.
ج) استاد قرآنی دیگر شهید، شیخ ناصرالدین طبلاوی شافعی بوده که شهید یک بار قرآن را به قرائت و روایت «ابیعمرو» و نیز رسالهای در علم قرائت را که تألیف استاد وی بوده است، از نزد وی فرا گرفت.
د) شهید در نزد شیخ شمس الدین محمد بن ابی النحاس، کتاب «الشاطبیه فی علم القرائه» را که يك بار ديگر و پيش از اين در دمشق نزد شيخ احمد بن جابر خوانده بود و مشتمل بر قرائتهای هفت گانه قرآن است آموخت. به گفته ابن عودی، شهید بارها از این استاد خود به صلاح، حسن اخلاق و تواضع یاد کرده و میگفته است:
«فضلای مصر پیوسته برای آموختن دانش قرائت قرآن نزد او رفت و آمد داشتند و او چندان مسلط بر این دانش بود که فراگیران مشغول قرائت میشدند و استاد، بی آنکه نیاز باشد چکش را بگذارد و کار خود را که مسگری بود تعطیل کند، به تلاوت آنان گوش میداد و قرائتهای مختلف را به ایشان میآموخت.» (همان، /149)
از این روی شهید بر آن شد که قرائت قرآن بر اساس ده قرائـت مشهور را نزد این استاد فن بیاموزد، اما چنان که خود مینویسد، توفیق آن را نیافت؛
«و شرعت اقرأ علیه العشرة و لم اکمل الختم بها.» (همان)
«فراگیری قرآن بر اساس ده قرائت را نزد او شروع کردم، لکن توفیق ختم قرآن را نیافتم.» (همان)
دانش پژوهي در مصر، ره آوردهاي علمی بس ثمين و گرانقدر، به ويژه در عرصة تفسير و علوم قرآن براي شهيد داشت، چه اینکه مصر در شمار كانونهاي قرآني در گذار تاريخ انديشه ديني و جلودار تفسير و علوم قرآني بوده و در زمانی كه شهيد به آن سامان سفر كرد، مصر نهضت قرآن پژوهي و علوم قرآني را پشت سر گذاشته و آثار گرانسنگي چون «مواقع العلوم من مواقع النجوم» عبدالرحمن جلال الدين بلقيني (م824 ق) و «الاتقان في علوم القرآن» جلال الدين عبدالرحمن سيوطي(911-849 ق) در علوم قرآني تأليف يافته بود. (سیوطی،1/8-4). مدت اقامت شهيد در مصر طبق یک روایت هجده ماه به طول انجاميد.
از جمله نكتههاي در خور درنگ و تأمل در شيوة دانش پژوهي تفسيري شهيد ثاني، اهتمام افزون وي به علم قرائت است كه نزد چندين استاد و در هر دو زمان دانش پژوهي در دمشق و مصر، درس قرائت قرآن به روايتهاي گوناگون را فرا گرفت و چنان كه يادآور شديم، كتاب «الشاطبية في علم القرائة» را دو بار و نزد دو استاد شامی و مصري خواند. در پاسخ اين رويكرد برخي گفتهاند يكي از عالمان سنّي مذهب به نام شیخ داوود انطاکی طبیب، به شهيد در نماز اقتدا كرد و پس از فراغ، مدعي شد قرائت را بهتر از شهيد میداند. چون شهيد اين را شنيد، بر آن شد تا دانش قرائت را به حد اعلاي آن فرا گيرد. (شهید ثانی، اللمعة الدمشقیة، 1/166) گذشته از صحت و سقم اين رويداد، گمان میرود عوامل خرد پذير ديگري بتوان براي اين رويكرد سراغ گرفت.
نخستین عاملی که برای رویکرد و اهتمام شهید به علم قرائت میتوان بر شمرد، اين است كه در هر زمان و بر اساس شرايط و مقتضيات برآمده از نيازهاي فكري، فرهنگي، دانش و يا موضوعي خاص از مسائل و مباحث ديني، اهميت ويژه میيابد و نگاه عالمان زمان را به خود معطوف میدارد. در زمان شهيد، گويا علوم قرآني و از جمله علم قرائت، از چنين ويژگي برخودار بوده است. از شواهد درستي اين مدعا میتوان به مطلب پيش گفته در خصوص پديدايي نهضت علوم قرآني در مصر و نگارش آثار كم نظير در علوم قرآني در قرن نهم و دهم هجري اشاره داشت. با نگاه از همين منظر است كه میتوان رهيافت درست به ايده و باور شهيد در شرايط و بايدهاي اجتهاد و مجتهد داشت، كه افزون بر آگاهي تفسيري، رسيدن به اجتهاد و توان استنباط را متوقف بر دانستن پارهاي از علوم قرآني همچون معرفت ناسخ و منسوخ میداند و میگويد:
«و يتوقف علي معرفة الناسخ منها من المنسوخ و لو بالرجوع الي اصل يشتمل عليه.» (شهید ثانی، الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، 1/277)
«اجتهاد متوقف بر دانستن آيات ناسخ و منسوخ قرآن است، هر چند از راه در اختيار داشتن مرجع و كتابي كه در بردارنده آيات ناسخ و منسوخ باشد.»
در تبیین و رهیافت به دومین عامل قرائت آموزی شهید، به نقش اثر گذار و كاربردي دانش قرائت در فهم و تفسير كلام وحياني خداوند میتوان اشاره داشت، چه اینکه «قرائت» در لغت به معناي خواندن و تلفظ كلمات و در اصطلاح، تلفظ كردن الفاظ قرآن كريم به همان شيوهاي است كه رسول خدا(ص)از منبع وحياني فرا گرفته و تلفظ كرده است. رهيافت به چنين منظوري، پيدایي دانشی به نام علم قرائـت را برتافته است.
از آن سبب كه تفسير، پي بردن به مرادها و مقصودهاي خداوند از آيات قرآن است و چنين امري آنگاه امكان پذير است كه قرائت واقعي آيات بدان گونه كه پيامبر(ص)فرا میگرفته و تلاوت میفرموده است، به دست آيد تا آيات وحياني قرآن بر اساس آن تفسير شود، ضرورت آگاهي از علم قرائت آشكار میشود؛ از همين سبب محققان علوم قرآني، علم قرائت را از جمله علوم پيش نياز و ضروري در تفسير به شمار آوردهاند و مفسران به آن توجه فراوان داشته و كم و بيش، اختلاف قرائت آيات را در تفسيرهاي خويش گزارش كرده و برخي نيز كتابهايي مستقل در علم قرائت نگاشتهاند.
علامه سید محسن امین در اعیان الشیعه، از میان هفتاد و نه اثر چاپ شده و چاپ ناشده شهید، از جمله دو اثر قرآنی را نام میبرد:
1- «رسالة فی شرح البسملة» (كه هم اكنون در مجموعه رسائل شهيد به چاپ رسيده است.)
2- «رسالة فی تفسیر قوله تعالی:(وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُون)(توبه/100)» (امين،7/155)
چنان كه آقاي سيد محمد باقر حجتي در مقدمة ترجمة كتاب «آداب المفيد والمستفيد» شهيد ثاني تنها از رساله شرح بسمله ياد میكند. (حجتي،/ مقدمه) اما شايد بتوان از دو اثر قرآني ديگر براي شهيد ياد كرد.
نخست، «اسرار الزکات و الصوم و الحج». این كتاب را برخی از تاریخ نگاران همان کتاب «منار القاصدین فی اسرار معالم الدین» شهيد میدانند (همان) که هرگاه چنين باشد، اين كتاب در زمرة آثار اخلاقي و عرفاني شهيد جاي میگيرد. لكن بر اساس استنباط صاحب کتاب «کشف الحجب» كه میگويد كتاب اسرار الزكات و الصوم و الحج شهيد بر گرفته از «جواهر القرآن» غزالی است، اين كتاب در شمار آثار قرآني و تفسيري شهيد قرار میگيرد. (همان،/156)
ديگر اينكه شهيد در مسير سفر به روم شرقي، به تأليف رسالهاي همت گماشت كه بخشي از آن تفسير قرآن بود. در خاطرات شهيد از اين موضوع بدين گونه سخن رفته است:
«وکان وصولنا الی مدینة قسطنطنیه یوم الاثنین 17 شهر الربیع الاول سنة 952... وبقیت بعد وصولی 18 یوماً لا اجتمع باحد من الاعیان ثم اقتضی الحال ان کتبت فی هذه الایام رسالة جیدة تشتمل علی عشرة مباحث جلیلة کل بحث فی فنّ من الفنون العقلیة والفقهیة والتفسیر وغیرها و اوصلتها الی قاضی العسکر وهو محمدبن قطبالدین بن محمدبن محمدبن قاضی زاده رومی... فوقعت منه موقعاً حسناً وحصل لی سبب ذلک منه حظ عظیم واکثر من تعریفی... .» (همان،/151)
«ما در روز دوشنبه هفدهم ربيع الاول سال 952 قمری به شهر قسطنطنيه رسيديم، هجده روز در آنجا اقامت گزيدم و در اين مدت با هيچ يك از بزرگان آن ديار ملاقات نداشتم. شرايط ايجاب كرد كه در روزهاي اقامت در قسطنطنيه به تأليف رسالهای مشتمل بر ده موضوع مهم در علوم عقلي، فقهي، تفسيري و جز اينها بپردازم و آن را براي قاضي عسكر محمد بن قطبالدين بن محمد بن قاضي زاده رومی بفرستم و اين سبب شد منزلت و جايگاه ويژهاي نزد او بيابم و بهرههاي بسياري از او نصيبم گردد كه فراتر از توصيف است.»
در آثار علمی شهید، اشعاري نيز بر جاي مانده كه نمايانگر قريحه شعري وي است. از جملة اين اشعار، شعری است که وی در ضمن آن، به یک آیه از قرآن دربارة مسئلة کلامی «جبر و اختیار» استدلال کرده است:
«لقد جاء فی القرآن آیة محُکمة تدمر آیات الضلال ومن یجبر
و تخبر أن الاختیار لنا (فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُر)» (همان،/156)
«در قرآن آيتي است محكم كه نابود کنندة جبر و دلايل گمراهگر جبريان است و خبر میدهد كه براي ما انسانهاست اختيار [و آن آيه اين است] «هركس میخواهد ايمان آورد و هر كه خواهد راه كفر در پيش بگيرد.»
شهيد، پس از آنكه اجتهاد را در لغت به «تحمل سختي و دشواري» و در شرع به دو معناي «ملكه و نيروي توانایي بخش بر استنباط احكام شرعي از ادله تفصيلي» و «كار استنباط» (=استدلال) تعريف میكند، (شهيد ثاني، مجموعه رسائل،2/776-768) حفظ و فهم آيات الاحكام قرآن و يا دست كم فهم مقتضيات و معاني آن آيات را كه شمار آنها به حدود پانصد آيه میرسد، از شرايط رسيدن به مقام استنباط و اجتهاد قلمداد میكند، چنان که در كتاب قضا، از جمله شرايط قضاوت را اجتهاد و توان استنباط احكام شرعي میداند و تحقق اجتهاد را در گرو آگاهي به دانشهاي گوناگون، از جمله دانش تفسير قرآن برشمرده میگويد:
«والمعتبر من الكتاب الكريم معرفته ما يتعلق بالاحكام و هو نحو من خمسمأة آية اما بحفظها او فهم مقتضاها ليرجع اليها متي شاء.» (شهيدثاني، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية،1/277)
«آنچه از قرآن كريم دانستن آن براي مجتهد لازم است، آگاهي به آيات مربوط به احكام میباشد كه حدود پانصد آيه است؛ به اين شيوه كه آن آيات را حفظ باشد و يا مقتضی و مفاهيم آن آيات را بداند كه هر زمان خواست، بدانها مراجعه كند.»
هر مجتهدي براي استنباط حكم شرعي از مصادر و منابع آن، ناگزير از داشتن مكانيسم و اولويت بندي آن منابع است. شهيد ثاني، روش استنباط احكام از ادله و منابع و نيز جايگاه و ترتيب مصادر احكام را بدين گونه ترسيم میكند:
«فطريق معرفة الاحكام التي لا تكون ضرورية ان يراجع اولاً الكتب الفقهية، فما ذكروا فيه بالاجماع فهو اجماعي وما اختلفوا فيه فلابد من رده الي اصله ومأخذه. فان ثبت حكمه من الكتاب العزيز بطريق النص او بطريق الاجتهاد فهو المراد و الا فليرجع الي السنة النبوية او الامامية ... و ان لم يوجد الحكم في الكتاب و لا في السنة لا صريحاً و لا بالاجتهاد و التفريع فيرجع الي ادلة العقل من برائة الذمة و الاصل و الاستصحاب.» (شهيد ثاني، مجموعه رسائل، 2/776-768)
«راه شناخت احكام غير بدیهی آن است كه در گام نخست به كتابها و منابع فقهي مراجعه میشود، پس اگر حكمی اجماعي بود همان است، اما اگر درباره حكمي ميان علما اختلاف بود، بايد آن را از منابع و مآخذ سراغ گرفت، پس اگر حكم آن موضوع از قرآن، چه به گونه صريح و يا از راه كار بست اجتهاد و استنباط به دست آمد، مراد حاصل شده است، در غير آن به سنت نبوي و يا سنت معصومان:مراجعه میشود. چنانچه حكم يك موضوع در قرآن و سنت به هيچ يك از دو شيوه صريح و يا اجتهاد و تفريع فروع بر اصول به دست نيامد، نوبت به ادله عقلي همچون برائت ذمه، اصل و استصحاب میرسد.»
رهآورد آنچه آمد، اين است كه شهيد گذشته از آنكه دانش تفسيري و علوم قرآني را از شرايط و بايدهاي رسيدن به مرتبه اجتهاد میشمارد، قرآن را در جايگاه نخست منابع استنباط احكام نظري جاي میدهد و اجتهاد را مستلزم تلاش و تحمل سختي و دشواريهايي میداند كه ممكن است در فهم متون و منابع ديني از جمله قرآن رخ دهد.
علم اصول در جایگاه دانش تولید کنندة اصول و قواعد استنباط، اجتهاد و فقاهت را سمت و سو میبخشد. مبانی و دیدگاههای فقیهان در علم اصول، زاده و پرورده میشود و در دانش فقه ثمر میدهد و به بر مینشیند. حضور و کاربست منابع فقه همچون قرآن و سنت در دانش اصول، جز در آن موارد که برای اثبات حجیت و اعتبار یک اصل و قاعده استدلال میشود، لازم و ضروری نمینماید. با این وصف، اگر مجتهدی در سایر عرصههای دانش اصول، مانند تبیین مفاهیم، اصطلاحات، کارکرد قواعد و اصول، از قرآن و سنت مدد بجوید، نمایانگر انس و الفت ذهنی و احاطه علمی آن فقیه بر قرآن و سنّت است. شهید ثانی را باید در شمار کسانی جای داد که از این ویژگی برخوردار و در علم اصول دارای چنین رویهای بوده است. او در جای جای مباحث اصولی از جمله مباحث الفاظ، از قرآن سود جسته است.
بخشی از مباحث کاربردی علم اصول را مباحث الفاظ تشکیل میدهد، مانند بحث اوامر، نواهی، عموم و خصوص، مطلق و مقید، مفاهیم و... . این مباحث را میباید-در مرحلة توضیح و تبیین- از دورترین مسائل علم اصول در ارتباط با قرآن به حساب آورد. با این وصف، شهید در تبیین این سلسله مباحث از تعلق خاطر به قرآن دور نمانده و در هر فرصت و مناسبت به آیات، شواهد و نمونههای قرآنی اشاره کرده است، همچون موارد زير:
بخشي از احكام شرعي در قالبهاي گوناگون «امر» و دستور بيان شده است. مفهوم و معنايی كه از اين قالبهاي امري استفاده میشود چيست؟ در باور شهيد:
«الامر سواءً کان بلفظ «افعل» ک»اترک» او«اسکت» او اسم الفعل ک»نزال» او «صه» او المضارع المقرون باللام کقوله تعالی: (وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ) (نساء/102) للوجوب عند اکثر المحققین اذا لم تقم قرینة علی خلافه.» (شهيد ثاني، تمهید القواعد، /122)
«ساختار واژگاني «امر» چه با واژه «افعل» باشد يا واژه «أسكت» يا اسم فعل، همچون «نزال» و «صه» يا در قالب مضارع مقرون با لام، مانند كلام خداوند: (وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ) در باور بيشتر محققان دلالت بر وجوب دارد، اگر قرينهاي بر خلاف آن وجود نداشته باشد.»
در استفادة فور و تراخي و نيز يك بار و يا مكرر انجام دادن كاري كه فرمان و امر بدان تعلق گرفته، ميان اصوليان دو ديدگاه است. شهيد بر آن است كه:
«متی قلنا ان الامر المطلق یفید التکرار فانه یفید الفور ایضاً و ان لم نقل به لم یدل علی فور و لا علی تراخ بل طلب الفعل خاصة علی المختار.» (همان، /132)
«هرگاه واژه «امر» به صورت مطلق باشد، اگر گفتيم دلالت بر تكرار میكند، بايد بگوييم دلالت بر فور نيز دارد و اگر امر مطلق را دلالت كننده بر تكرار ندانستيم، دلالت كننده بر فور يا تأخير نيز نخواهيم دانست، بلکه در اين صورت (چنانكه نظريه مختار ماست) تنها بر خواستن فعل و كاري دلالت میكند كه امر بدان تعلق گرفته است.»
وي سپس مثال و نمونهاي را از قرآن ياد آور میشود كه در آن، قرينه و شاهد بر فوري بودن مفاد امر وجود دارد، و آن آية شريفه اين است كه در رد جواب سلام آمده است:
(وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا) (نساء/86)
«اگر كسي بر شما سلام كرد شما پاسخ بهتر از آن بدهيد يا اصل همان سلام را به گوينده برگردانيد.» (همان، /134)
پيشتر آورديم كه امر، در هر ساختار واژگاني و كلامی كه باشد، به نظر شهيد وجوب و بايد الزامی را میرساند. از جمله پرسشهايی كه در اين باره پديد میآيد، اين است كه اگر كاري تحريم شود و پس از آن متعلق امر قرار گيرد، آيا در اين مورد باز هم امر دلالت بر وجوب میكند؟ پاسخ شهيد چنين است:
«اذا فرغنا عن ان الامر للوجوب فورد بعد التحریم فالاصح انه یحمل ایضاً علی الوجوب لان الامر یفیده والحرمة لا تدفعه.» (همان، /124)
«با در نظر داشت دلالت امر بر وجوب، اگر امري پس از تحريم قرار گرفت، رأي درستتر آن است كه در اين حال نيز دلالت بر وجوب میكند، زيرا علي الفرض، امر، وجوب را میرساند و حرمت آن را دفع میکند.»
پس از تثبيت اين قاعده كلي، شهيد در پي استنباط و تفريع مسائل جزئی بر اين قاعده بر میآيد:
«و من فروع القاعده: الامر بالکتابة، فی قوله تعالی: (فکاتبوهم) (نور/33) فانه وارد بعد التحریم علی ما ذکره بعضهم من حیث ان الکتابة بیع مال الشخص بماله و هو ممتنع ففی حمل الامر علی الاستحباب او للاباحة وجهان.» (همان، /125)
«بر پايه اين قاعده، فروعي استوار میگردد، مانند: امر به نوشتن در كلام الهي (فكاتبوهم) پس از تحريم آمده است (حسب آنچه كه برخي از عالمان گفتهاند)، زيرا كتابت (بردهاي را با شرايط و اقساط بندي پرداخت قيمت از سوي خود او آزاد كردن) چون فروش مال شخص به مال خود او میباشد، نارواست، پس بايد كه امر در اين مورد به استحباب كتابت و يا مباح بودن آن معنا شود.»
شهید ثانی در تبیین مباحث ادبی و بیانی نيز از مثالها و نمونههای قرآنی سود جسته است، همچون نمونههایي كه در زير اشاره میشود:
در بحث حقیقت و مجاز، شهید از جمله گونههای مجاز در کلام را، مجاز در اضمار بر میشمرد و در مقام ارائة مثال از این آیة شریفه ياد میكند:(وَاسْأَلِ الْقَرْيَة)(يوسف/82). در این آیه هر چند به ظاهر پرسش منسوب به قریه است، اما در حقیقت اهل قریه که در تقدیر است، طرف پرسش میباشند.
شهید از گونههای دیگر مجاز، مجاز در سببیت را نام میبرد که بر دو گونه است: نخست كاربرد اسم مسبب بر سبب و دو ديگر عكس صورت اول؛ يعني كاربرد اسم سبب بر مسبب كه خود بر چهار گونه و از جمله كاربرد اسم سبب غایي بر مسبب است. شهيد گذشته از آنكه براي اين نوع كاربرد، آيتي از قرآن را مثال میآورد -(إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا) (يوسف/36) «و من در خواب ديدم كه شراب میفشارم.»- که در آن، اسم سبب غایي (=انگور) بر شراب (=مسبب) به كار رفته است، (همان،/101) بر اساس اين قاعده، به استنباط فروع و احكام فقهي بر میآيد كه در آيات الاحكام قرآن مطرح شده است؛
«فمن فروع المسئلة ... ان النکاح یطلق علی العقد و الوطی فمن الاول قوله تعالی:(وَأَنْكِحُوا الأيَامَى مِنْكُم)(نور/32) و قوله تعالی:(وَلا تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاء)(نساء/22) ومن الثانی قوله تعالی:(فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَه)(بقره/230) والاشتراک مرجوح بالنسبة الی المجاز، فوجب المصیر الی کونه فی احدهما مجازاً و لا شک ان العقد سبب فی الوطی و هو العلة الغائیة له غالباً فان جعلناه حقیقة فی العقد مجازاً فی الوطی، کان ذلک المجاز من باب اطلاق اسم السبب علی المسبب و ان جعلناه بالعکس فبالعکس... .» (همان، /102-101)
«از فروع قاعده یاد شده اين است كه واژه نكاح هم بر عقد (سبب) و هم بر عمل زناشويي (مسبب) به كار میرود. اول مانند كلام خداوند متعال:(وَأَنْكِحُوا الأيَامَى مِنْكُم)و كلام ديگر خداوند:(وَلا تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاء). دوم نيز مانند اين كلام خداوند:(فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَه).
در اين موارد میتوان به اشتراك لفظ «نكاح» نظر داد، ولي اشتراك نسبت به مجاز مرجوح است، پس بايد گفت لفظ «نكاح» در يكي از اين دو معنا حقيقت و در ديگري مجاز است. ترديدي نیست كه عقد، سبب وطي و در بيشتر موارد علت غایي براي آن است. پس اگر نكاح را حقيقت در عقد و مجاز در آميزش جنسي بدانيم، اين نوع مجاز از نوع كاربرد اسم سبب بر مسبب است و اگر عكس آن را گفتيم، كاربرد نيز به عكس خواهد بود (كاربرد اسم مسبب بر سبب).»
شناخت مفهوم و مفاد واژگان و يا جملههايی كه در متون فقهي وجود دارد، در شمار بحثهاي جدي و پر گفت وگوي مسائل اصول است. شهيد ثاني در كتاب «تمهيد القواعد» افزون بر آنكه در خلال تبيين اين مفاهيم، به پيمانة وسيعی از مثالهاي قرآني سود جسته، به استنباط احكام فرعي پرداخته است كه از دل قواعدي بنا شده بر اساس آن مفاهيم، بر میآيد، و در بيشتر اين موارد به آن دسته از نمونهها و احكامی پرداخته كه در آيات قرآني مطرح شده است، مانند:
مفهوم، كه در اصطلاح اصوليان در برابر منطوق و مدلول پيداي يك سخن به كار میرود، بر اساس انواع سخنها، به گونههاي مختلف تقسيم میشود. در حجيت و اعتبار منطوق يك كلام و سخن، عالمان و خردمندان تأمل و ترديد روا نمیدارند. اما آيا مفاهيم نيز از چنين اعتباري برخوردار است يا خير، پرسشي است كه پاسخهاي ناهمسان را برتافته است. از جمله آن مفاهیم، مفهوم موافق است. در اين گونه از مفهوم چون حكم مستفاد از مفهوم با حكم مستفاد از منطوق از نظر سلب و ايجاب همانند است، بدان مفهوم موافق میگويند. شهيد ثاني در زمرة كساني است كه به حجيت و اعتبار مفهوم موافق باور دارند؛
«مفهوم الموافقه حجة عند الجمیع لان الحکم فی المسکوت عنه اولی به فی المنطوق ... و من مثله دلالة قوله تعالی:(فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ)(اسراء/23) علی تحریم ضربهما و نحوه من انواع الاذی. والجزاء بما فوق المثقال من قوله تعالی: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ)(زلزله/7) و تادیة ما دون القنطار(مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ)(آلعمران/75) و عدم الآخر(لا يُؤَدِّهِ إِلَيْك) (آلعمران/75) و هو تنبیه بالادنی فلذلک کان فی غیره اولی.» (همان، /109-108)
«مفهوم موافق به نظر تمام اصوليان حجت است، زيرا حكم در مسكوت، اولي است از منطوق و از همين باب است دلالت كلام خداوند: «بر آن دو (پدر و مادر) اف نگوييد.» بر حرمت زدن پدر و مادر، و مانند زدن از گونههاي ديگر آزار و اذيت. و همين سان پاداش دادن به عمل بيشتر از مثقال، در كلام الهي كه گفته است: «هر كس به اندازه مثقال ذره عمل كند، آن را خواهد ديد.» و نيز دلالت كلام خداوند: «از اهل كتاب كساني هستند كه اگر مال بسياري به آنان بدهي، آن را به تو بر میگردانند.» بر پس دادن مال اندک. و همین سان، كلام الهي كه در آن خداوند كمترين را ياد كرده و گفته است: «و از اهل كتاب كساني هستند كه اگر يك دينار به آنان بدهي به تو بر نمیگردانند.» بر پس ندادن بيشتر از یک دينار ـكه در منطوق كلام مطرح شده ـ به طريق اولي دلالت دارد.»
در باور شهيد، هيچ يك از دو مفهوم «وصف» و «شرط» چون نظر به اكثريت موارد دارد، معتبر و حجت نيست، از این روی در آن موارد که دلیلی از ادله شرعی دارای چنین مفهومی باشد، نمیتوان به مفهوم آن استناد کرد و به حکم شرعی دست یازید. بر اين اساس در حكم «طلاق خلع» با استنباط از آية شريفه دويست و نهم سورة مباركة بقره میگويد:
«ومنها: [فروع عدم حجیة مفهوم الشرط والوصف] جواز مخالعة الزوجین عند الأمن من اقامة الحدود والخوف من عدم اقامتها مع ان الله تعالی قد قال:(فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِه)(بقره/229) لان الغالب ان الخلع لا تقع الا فی حالة الخوف، فلا یدل ذلک علی المنع من الخلع عند انتفاء الخوف وذهب بعض العامة الی عدم جوازه الا فی هذه الحالة عملاً بظاهر الآیة.» (همان،/113)
«و از فروع عدم حجيت مفهوم شرط و وصف، جواز طلاق خلع در هنگام امن از اقامه حدود و نيز هنگام خوف از عدم اقامه حدود الهي از سوي زن و شوهر است، با اينكه پروردگار متعال فرموده است: «اگر خوف داشتيد كه زن و شوهر حدود الهي را رعايت نمیكنند، باكي نيست كه با گرفتن فديه (خلع) زنان را طلاق دهيد.» زيرا در غالب موارد، طلاق خلع در حالت خوف انجام میشود، پس بر اين مطلب دلالت ندارد كه اگر حالت خوف نبود، طلاق خلع جايز نيست. اگر چه برخي از عالمان اهل سنت به دليل عمل به ظاهر آيه گفتهاند طلاق خلع جز در صورت خوف از اجرا نشدن حدود الهي روا نيست.»
در شمار مفاهيمی كه اصحاب اصول دربارة آن به گفتگو پرداخته و برخي آن را معتبر و گروه ديگر فاقد اعتبار و يا به تعبير بهتر، آن را تهي از مفهوم دانستهاند، مفهوم عدد است. شهيد ديدگاه خود در مفهوم عدد را با ياد كرد مثالي از قرآن باز میگويد؛
«مفهوم العدد حجة عند جماعة من الاصولیین لانه لما نزل قوله تعالی:(إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)(توبه/80) قال النبی(ص):«والله لأزیدن علی السبعین» و ذهب المحققون الی انه لیس بحجة مطلقاً الا بدلیل منفصل.» (همان، /115-114)
«مفهوم عدد را جمعي از انديشمندان اصول، حجت دانستهاند، به اين استدلال كه آن گاه كه آيه نازل شد: «اگر هفتاد مرتبه براي آنان استغفار كني، خداوند آنان را نمیبخشد»، پيامبر فرمود: «سوگند به خدا من بيشتر از هفتاد بار استغفار خواهم كرد.» [و اين نشانگر حجيت مفهوم عدد و وصف در نظر پيامبر است.] ولكن اهل تحقيق از انديشهوران علم اصول بر اين نظرند كه مفهوم عدد وصف حجيت نيست، مگر آنكه قرينهاي در كار باشد.»
در تحقق حكم معلق بر عنوان «اسم» داراي مراتب، وجود كدام مرتبه از مراتب آن اسم لازم است؟ آنچه در باور شهيد درست مینمايد، اين است كه:
«الحکم المعلق علی اسم یکفی فیه الاقتصار علی ما يتحقق (معه فی) اقل مراتبه و قیل: لابد من آخر مراتبه احتیاطاً و من فروعه: اذا اطلق الحامل فولدت توأمین فان عدتها تنقضی بوضع الأول علی الأول و بالثانی علی الثانی. والمسألة موضع خلاف و یمکن بنائه علی القولین و الاقوی توقف انقضائها علی وضع الجمیع لتعلیق اجلهن فی الآیة بوضع حملهن و لا یتحقق وضع الحمل المضاف الیهن الا بوضع الجمیع ... .» (همان، /119)
«در تحقق حكم معلق بر اسم، وجود و پيدايش كمترين مراتب آن اسم كفايت میكند. برخي نيز گفتهاند احتياط میطلبد كه آخرين مرتبهای كه براي آن اسم وجود دارد، بايد محقق شود تا حكم بر آن تعلق بگيرد. از فروع اين مسئله آن است كه اگر زن بارداري را طلاق دهند و او دوگانه بزايد، بر اساس نظريه نخست با زاده شدن نخستين فرزند، عده آن زن به پايان میرسد. و اما بر اساس نظر دوم، با زاده شدن فرزند دوم است كه عده پايان میپذيرد. اين مسئله مورد اختلاف است و بر هر يك از دو مبناي پيش گفته میتوان آن را بنا كرد. ولكن قول اقوي آن است كه عده در پايان وضع حمل هر دو فرزند پايان میيابد، زيرا مدت عده در آيه شريفه به وضع حمل زنان باردار معلق شده است و وضع حمل زن باردار آن وقتي است كه تمامی فرزندان به دنيا آمده باشند.»
بيگمان شمول و فراگيري واژه و لفظ عام است كه زمينه و بستر تخصيص پذيري را فراهم میسازد. لكن آيا میتوان با تخصيص لفظ عام، تمام و يا اكثريت افراد آن را از حوزه حكم تعلق يافته بر عام بيرون كرد يا خير؟ شهيد ضمن آنكه باقي ماندن اكثر افراد عام را پس از تخصيص ضروري میشمارد، میافزايد: اين سخن بر لفظ عامی كه از سر تعظیم بر يك فرد به كار رفته است، جاري نيست؛
«اختلفوا فی المقدار الذی یشترط بقائه بعد تخصیص العام علی اقوال، احدها و الیه ذهب الاکثرون: انه لابد من بقاء جمع کثیر، سواء کان العام جمعا ک»الرجال» ام غیر جمع ک»من» و«ما» و«أین»، الا أن یستعمل ذلک العام فی الواحد، تعظیماً له واعلاماً بانه یجری مجری الکثیر کقوله:(فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُون) (مرسلات/23).» (همان، /189)
«در اين باره كه اگر حكم عام تخصيص بخورد، چه مقدار لازم است كه پس از تخصيص باقي بماند تا تخصيص روا باشد، اختلاف است. يكي از ديدگاهها كه بيشتر اصوليان بر آن هستند، اين است كه بايد پس از تخصيص حكم عام جمع زيادي باقي بماند، چه اينكه لفظ عام جمع باشد، همچون واژه «رجال» يا غير جمع باشد، مانند: «من»، «ما» و «أين». مگر اينكه لفظ عام بر فرد استعمال شده باشد از باب تعظيم و نشان دادن اينكه مرتبت فرد به اندازه جمع است، مانند قول خداوند: (فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُون).»
تخصيص، ويژة منطوق كلام عام است، يا اينكه مفهوم كلمات نيز اگر داراي شمول و فراگيري باشد، قابل تخصيص است؟ نظر شهيد آن است كه از ميان مفاهيم، امكان تخصيص براي مفهوم موافق وجود دارد؛
«و اما مفهوم الموافقه کقوله تعالی:(فَلا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ)(اسراء/23)، یدل بمنطوقه علی تحریم التأفیف و مفهومه علی تحریم الضرب و سائر انواع الأذی، فیجوز تخصیصه لانه دلیل عام.» (همان، /187)
«مفهوم موافق مانند قول خداوند: (بر پدر و مادر اف نگوييد) كه منطوق آن بر حرمت «اف» گفتن و مفهوم آن بر حرمت زدن و ساير انواع اذيت دلالت دارد، چون دلالت آن عام و فراگیر میباشد، تخصیص پذیر است.»
تعریف اصطلاحات دانش فقه و اصول، ساحت ديگر از ساحتهايی است که شهيد ثاني برای تبیین و تعريف آنها از نمونهها و مثالهای قرآنی استفاده کرده است كه به دو نمونه از آن اشاره میشود:
شهيد در تعریف حکم شرعی میگوید:
«الحکم الشرعی خطاب الله تعالی او مدلول خطابه... .» (همان،/29)
«حکم شرعی، خطاب الهی و یا مدلول خطاب خداوند است.»
سپس میافزاید:
«وزاد بعضهم او الوضع لیدخل جعل الشیء سبباً او شرطاً او مانعاً کجعل الله تعالی زوال الشمس موجباً للظهر وجعله الطهارة شرطاً لصحة الصلوة والنجاسة مانعة من صحتها، فان الجعل المذکور حکم شرعی لاستفادته من الشارع... .» (همان)
«برخی در تعریف حکم شرعی، «وضع» را نیز افزودهاند تا آن اموری را که خداوند سبب، مانع و یا شرط چیزی قرار داده است، شامل شود؛ مانند اینکه خداوند زوال شمس را سبب وجوب نماز، طهارت را شرط صحت و نجاست را مانع صحت نماز قرار داده است. بی گمان این جعل، حکم شرعی است، چون از شارع استفاده میگردد.»
افزودة تعريف را برخي از انديشمندان به نقد كشيدهاند. از اين روي شهيد نقد آنان را یاد آور میشود و به آن پاسخ میگوید و این بدان معناست که وی از تعریف دوم در حکم شرعی جانبداری میکند. از جمله دلایلی که میتوان برای جانبداری شهید از تعریف دوم سراغ گرفت، استدلال و اتکاء نظریة دوم به آیات قرآنی است که به صورت ضمنی بدانها اشاره شده است. (همان)
شهيد در بحث عموم و خصوص پيش از آنكه ساير مسائل مربوط به اين موضوع را بيان كند، در تعریف «حکم قابل تخصیص» میگوید:
«القابل للتخصیص هو الحکم الثابت لمتعدد من جهة اللفظ، کقوله تعالی: (وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ)(توبه/36).» (همان،/186)
«حکم قابل تخصیص، حکمی ثابت برای الفاظ متعدد است. مانند آیه (وقاتلوا المشرکین).»
در استشهاد به این آیه، شهید از یک سویی در پرتو آیتي از قرآن، حكم تخصيص بردار را تعريف و تبیین کرده و از سویی دیگر، دیدگاه و نظر خود در مقصود و مراد از آیة شریفه را بیان داشته است که تمامی مشرکان، الزاماً مستحق کشتن نیستند، بلکه فرمان و حکم کشتن مشرکان قابل تخصیص است ـالبته فارغ از اینکه حكم موجود در آيه تخصیص خورده است یا نهـ.
سيره و شيوه مجتهدان و فقيهان سلف و معاصر اين بوده است كه با تأسيس و پيريزي شماري از اصول، قواعد و مباني، كار استنباط و تفريع فروع بر اصول را سامان داده و كاربردي ميساختهاند. تأسيس آن مباني و قواعد بسته به رويكردهاي كلان فقهي، كلامي، علمي، مذهبي و نوع نگاه و اولويت بخشي مجتهد به منابع ديني به ويژه سرچشمههاي استنباط احكام فقهي بوده است. از همين روي بوده است كه اختلاف در فتوا و آراي فقيهان پديد ميآمده است.
شهيد ثاني با تأسي از همين سيره اجتهادي، قواعد، مباني و اصولي را تأسيس كرده و بر پايه آن اصول و قواعد به استنباط و اجتهاد در فروع پرداخته است. نكته در خور تأمل آن است كه شمار بسياري از قواعد و اصول تأسيس يافته از سوي شهيد، خاستگاه قرآني و وحياني دارد و نه روايي و يا عقلي. با اينكه شهيد، خود از عالمان چيره و خبير در علم الحديث و از سوي ديگر در رديف عالمان عقلگراي شيعي به حساب ميآيد، به يادكرد نمونههایي از اين روش و شيوه ایشان كه ميتواند ما را به كاركرد افزون قرآن در اجتهاد و استنباط وی رهنمون و آشنا سازد، ميپردازيم.
كارهايي كه انسانها انجام ميدهند، از يك منظر به دو دوره پيش از بعثت پیامبر و پس از بعثت تقسيم ميشود. افعال صادره از انسانها در دوره پيش از بعثت، خود بر دو گونه هستند؛ افعال غيراختياري و اضطراري همچون تنفس، ضربان قلب و... . اين سري از افعال انسانها تحت حوزه تكليف قرار نميگيرند و روا شمرده ميشوند.
گروه دوم افعال اختياري آدميان است، همچون خوردن، پوشيدن، راه رفتن و... . در حكم اين دسته از افعال آدميان، سه ديدگاه وجود دارد:
1ـ اصل در تمامي افعال اختياري انسانها، اباحه است.
2ـ اصل در تمامي افعال اختياري انسانها، منع است.
3ـ اصل در تمامي افعال اختياري انسانها، توقف (نبود هيچ حكمي براي آنها و يا عدم آگاهي از جواز و يا منع) است.
افزون بر سه ديدگاه پيش گفته، ديدگاه ديگري وجود دارد كه قائل به تفصيل بين منافع و مضار است؛ اصل اوليه در منافع را اباحه و اصل در مضار را منع ميداند. شهيد ثاني از اين نظر دفاع ميكند. مستند شهيد در اينكه اصل در منافع، اباحه است، آيه شريفه بيست و نهم از سورة مباركه بقره است؛
«و اما بعد الشرع فمقتضي الادلة الشرعية ان الاصل في المنافع الاباحة لقوله تعالی: (خلق لكم ما في الارض جميعاً).» (همان، /269)
فراخناي مفهومي آيه شريفه، بستر استنباط احكام پرشماري در عرصههاي گوناگون را فراهم ميآورد كه شهيد خود نيز چنين كرده و حكم فروع و جزئيات چندي را بيان كرده است:
1ـ اگر استخوان، گوشت، خون، مو و ساير اجزاي حيواني را ندانيم كه پاك است يا نه، زيرا ندانيم از اجزاي حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت، و در فرض دوم نجس العين است و يا غير آن، و همچنين ندانيم استفاده از آن اجزاء در نماز معفو عنه است يا خير؛ در تمامي اين موارد بر اساس اصل اباحه مستفاد از آيه شريفه حكم ميشود، مگر اينكه قواعد ديگري خلاف آن را ثابت كند.
2ـ اگر شخصي (مرد يا زن) را ندانيم نظر كردن بر او حلال است يا حرام و يا شك كند كه مرد است يا زن، و يا نسبت به زني شك كند و نداند كه محرم است يا بيگانه و نامحرم، و يا شك كند كه زن آزاد است و يا كنيز، در تمامي اين موارد و ساير نمونههایي از اين دست، بر اساس اصل مستخرج و مستنبط از آيه مباركه عمل ميشود.
3ـ اگر در آبِ جويي شك كنيم كه ملك كسي است و نيازمند گرفتن اجازه و يا بدون مالك و مباح است، اصل در آن اباحه است.
4ـ اگر پارچهاي از حرير و غيرحرير با هم بافته شده باشد و شك داشته باشيم بخش بافته شده از حرير، مستهلك در غير آن شده است تا پوشيدن آن براي مردان جايز باشد، و يا نشده است تا جايز نباشد، بر اساس مفهوم آيه شريفه ميتوان گفت پوشيدن آن مباح است. هر چند در خصوص اين مورد ميتوان گفت چون شك در رفع مانع (=استهلاك حرير) است، مقتضي اصل، عدم رفع مانع و سرانجام حرمت پوشيدن آن لباس است. (همان،/271)
در بسياري از آيات قرآن كريم، به ويژه خطابهاي قرآن، واژگان و كلمات به صورت مذكر آمده است. ساختارهاي كلامي اين واژگان به يكي از چهار صورت زير بيشتر ديده ميشود.
يك: ساختار فعلي، مانند قال، علم، آمنوا، كفروا، نافقوا، يقولون، يعلمون، تعملون و... .
دو: ساختار وضعي، مانند المتقين، المفلحون، المؤمنون، المنافقون، الكافرون، المسلمون و... .
سه: ضماير و اسماء اشاره، مانند هو، هما، هم، انت، انتم، كما، كم، ذلك، اولئك و... .
چهار: موصولها، مانند الذين، الّذي.
در ميان قرآنپژوهان و سخنشناسان، هماره معركه سخن بوده است كه اين ساختارهاي كلامي مذكر در قرآن كه كتاب همه انسانهاست و فراتر از جنسيت مينگرد، دو گروه مردان و زنان را با هم شامل ميشود و يا اختصاص به مردان دارد؟ در صورت نخست، با چه معيار زباني و عرف بياني، چنان گستره مفهومي را به واژگان مذكر قرآني كه تابع معيارهاي زبان بشري است، ميتوان نسبت داد؟ و در صورت دوم، از كاستي گفتمان مذكر قرآن چگونه ميتوان رهيد؟
گروهي از قرآنپژوهان، حوزه مفهومي اين دسته از واژگان و كلمات قرآني را شامل مردان و زنان دانسته و معيار تغليب در تعبير و يا تغليب در كاربرد محاورات و تصورات ذهني عرب زبانان را عامل روايي اين كاربست بياني و فراخناي مفهومي برشمردهاند و گروهي نيز حوزه مفهومي اين واژگان را تنها مردان دانسته و شمول زنان را تابع قصد و اراده گوينده سخن دانستهاند. هر يك از آراي گذشته ميتواند پيآيندهاي مختلف كلامي، حقوقي و انسان شناختي را برتابد.
شهيد ثاني طرفدار آن است كه الفاظ مذكر قرآن تنها مردان را شامل ميشود و اگر هم موردي ثابت شود كه زنان نيز در قلمرو كلمه و واژهاي داخل است، از باب تبعيت است و نه كاربرد لفظ در معناي اصلي و مفهوم حقيقي آن؛
«لفظ الذكور و هو الذي يمتاز عن الاناث بعلاقة، کـ«المسلمين» و «فعلوا» لا يدخل فيه الاناث حقيقة و ان دخلن تبعاً في بعض الموارد.» (همان،/185)
«لفظ مذكر كه از لفظ مؤنث با علامتی همچون المسلمين، فعلوا (=ضماير جمع مذكر) مشخص ميگردد، در مفهوم حقيقي آنها، زنان داخل نيست، هر چند در پارهاي موارد، زنان را نيز شامل ميشود.»
مستند شهيد براي اثبات اين مدعا و نظر، دو چيز است:
1ـ قواعد زبان، بدين معنا كه جمع همان تكرار مفرد است و لفظ مذكر مفرد تنها يك مرد را شامل ميشود.
2ـ در كاربرد قرآن كه زبان آن زبان معيار است، جمع مؤنث بر جمع مذكر عطف شده و اين نشان دهنده تغاير مفهومي معطوف و معطوف عليه است؛ «ان المسلمين و المسلمات» (همان)
طرح اين موضوع و اثبات آن با آيات قرآني، اساس پارهاي از استنباطها و اجتهادهایي براي شهيد ثاني قرار گرفته است:
1ـ اگر كسي وقف كند و در صيغه عقد تعبیر مذکر بیاورد و بگوید: «وقفت علي بني زيد»، شامل مؤنث نمیشود، چنانچه شهید میگويد: «فانهن لايدخلن»؛ زنان آن خاندان داخل در وقف نميشوند. (همان)
2ـ چنانچه خطاب به گروه مركب از زنان و مردان بگويد: «بعتكم» «ملكتكم» «وقفتكم»، تنها مردان موجود در آن گروه را در بر ميگيرد و شامل زنان نميگردد. (همان)
3ـ هرگاه فردي چندين غلام و كنيز داشته باشد و بر خود الزام كند كه: «لله علي ان اعتق كل من آمن منكم؛ از خدا بر من است كه هر يك از شما ايمان بياوريد، او را آزاد كنم»، كنيزان در قلمرو اين تعهد نيستند، مگر با دليل بيروني.
در همين مورد خنثي نيز مانند زناناند و در قلمرو تعهد شامل نيستند، زيرا شك در مرد بودن آنان سبب ميشود كه بگوييم اصل عدم دخول آنان در مردان، آنها را در زمره زنان قرار میدهد و كلام و تعهد، آنان را در بر نمیگيرد. (همان)
4ـ در خطبههاي نمازجمعه، بر امام واجب است براي مردان و زنان مؤمن دعا كند. آيا امام ميتواند به كلمة «مؤمنين» اكتفا كند؟ فتوا بر اساس ديدگاههاي پيش گفته متفاوت خواهد بود. بر مبناي شهيد ثاني، نميتواند اكتفا كند، مگر آنكه امام از كاربرد واژه «مؤمنين»، زنان مؤمن را نيز قصد كند كه از باب تبعيت، زنان نيز داخل در مفهوم مؤمنين ميشوند.
5ـ در آيه شريفه (النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ)(احزاب/6) «پيامبر(ص)سزاوارتر از نفس مؤمنان به آنان و همسران پيامبر(ص)مادران آنهایند.» مقصود آيه مباركه، تحريم نكاح زنان پيامبر(ص)بر مردان و وجوب احترام و اطاعت ايشان است و نه نگاه و خلوت كردن با آنان. به هر روي، پرسيده ميشود آيا زنان مسلمان نيز داخل در مفهوم اين آيه شريفه هستند؟ پاسخ به اين پرسش مبتني بر ديدگاههاي پيشين است. بر اساس رأي و نگاه شهيد، چنانكه خود تصريح كرده است، زنان مسلمان داخل احكام مستفاد از آيه شريفه نيستند. (همان)
انسانها يا عامياند، يا غیر مجتهد و يا مجتهد و قادر بر استنباط احكام و تفريع فروع بر اصول. آنان كه مجتهدند، الزاماً ميبايد از دريافتهاي خويش پيروي كنند، اما در وظيفه و تكليف آنان كه مجتهد نيستند، ميان عالمان و انديشهورزان اختلاف وجود دارد. شهيد ثاني در اين باره از سه نظريه ياد ميكند:
1ـ حرمت تقليد و لزوم توقف.
2ـ جواز تقليد در مسائل نيازمند اجتهاد، مانند مسئله ازاله نجاست با آب مضاف، و ناروايی تقليد در موارد منصوص، همچون حرمت ربا در موارد ششگانه.
3ـ جواز، بل وجوب تقليد.
شهيد ثاني به درستي ديدگاه سوم باور دارد و از آن دفاع ميكند و براي اثبات آن به دو دليل نقلي و عقلي تمسك ميجويد. دليل نقلي شهيد كه مهمترين آن دو ميباشد، آيه شريفه چهل و سوم از سوره مباركه نحل است؛
(فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون)
«اگر نميدانيد، از آنان كه ميدانند، بپرسيد.»
شهيد، پس از تأسيس اين بنا و قاعده بي آنكه مصاديق و نمونههاي جزئي را بشمرد، ميآورد:
«وفائدة المسألة ظاهرة في تقليد العامي في احكام العبادات والمعاملات و غيرهما.» (همان،/220)
«فایده مسئله در تقليد شخص عامي در احكام عبادات و معاملات پديدار ميگردد.»
شهيد در آن موارد كه پشتوانه قرآني براي ديدگاههاي خويش میيابد، به يادكرد و شيوة استدلال به آن آيه میپردازد و ضمن تحكيم و استوار سازي نظرية خود، آراي مخالف را بدان وسيله مردود میشمارد. نمونههاي زير شمايی از اين روش را گواهي میكند:
خداوند در آية دویست و هشتاد و دوم سورة مباركة بقره، تكليف گواهان بر معاملات نسيه، قرض و دين را بيان میكند و میفرمايد:
(وَلا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا ...)(بقره/282)
«و هر گاه شهود را (براي حضور در مجلس يا محكمه) فرا خوانند، نبايد امتناع ورزند.»
در مراد و مقصود از اين آية شريفه دو ديدگاه در بين فقيهان وجود دارد: يك ديدگاه مراد از آيه را وجوب تحمل شهادت میداند. ديدگاه ديگر، تحمل و اداي شهادت را با هم داخل در قلمرو مفهوم آيه دانسته، واجب میشمارند.
شهيد اول گويا در شمار كساني است كه ديدگاه نخست را باور دارند. آنچه مایة انتخاب اين دیدگاه از سوی طرفداران آن گردیده، روايتي از امام صادق(ع) است كه مراد از وجوب پذيرش دعوت بر شاهد را به تحمل شهادت تفسير كرده است. اما شهيد ثاني از ديدگاه دوم جانبداري میكند و بر آن است كه میتوان اين آيه را هم دليل بر وجوب تحمل شهادت و هم دليل وجوب اداي شهادت دانست. (شهيد ثاني، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، 1/282)
مستند شهيد ثاني در پذيرش ديدگاه دوم، علي رغم سازگاري ديدگاه نخست با روايت امام صادق(ع)، گو اينكه عموم مفهوم آية شريفه است كه ادا و تحمل شهادت را با هم در بر میگيرد.
2. وجوب تلفظ در نیت
يكي از اركان اعمال عبادي، «نيت» است، اما در چيستي نيت كه امر قلبي يا آميزهاي از تصور قلبي و ياد كرد انجام عمل در لفظ است، میتوان دو فرض را تصور كرد. شهيد ثاني ضمن تأكيد بر نقش نيت در تمايز بخشي اعمال از يكديگر، نيّت را امر قلبي و بي نياز از تكلم میداند و بر آن است كه:
«المراد من النية جمع الهمة علي فعل المقصود وبعث النفس وتوجيهها وميلها الي ما فيه ثواب عاجل وآجل، تلفظ هذا او لا.» (شهید ثانی، رسائل الشهید ثانی، 1/166)
«مقصود از نیت، همت گذاشتن بر کار مورد نظر و بر انگیختن، توجه دادن و ایجاد تمایل در نفس است برای انجام کاری که پاداش فوری و یا زمانمند دارد، چه نام آن عمل را بر زبان براند یا خیر.»
آن گاه میافزايد كه:
«اساساً نمیتوان نيت و قصد به اين معنا را از اعمال و كردارهاي انساني جدا كرد، چه اينكه هر انساني حتي كودكان و كم خردان، هيچ عمل و رفتاري را انجام نمیدهند مگر از روی قصد و انگيزش به انجام آن عمل، و از همين سبب بوده است كه بیشتر علماي سلف در كتابهاي فقهي خويش، نيت را به عنوان موضوع مستقل ياد نمیكرده، بلكه میگفتهاند واجبات وضو ـمثلاًـ اول آنها شستن صورت است و اولين واجبات نماز تكبير است.» (همان)
شهيد سپس براي اثبات صحت و درستي این دیدگاه و روش به آية ششم سورة مباركة مائده استدلال میكند و میگويد:
«و هكذا ورد الكتاب الكريم في قوله تعالي:(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِق)(مائده/6).» (همان،/167)
«و در قرآن کریم این گونه آمده است که ای مؤمنان! آنگاه که به نماز ایستادید، صورتهایتان را بشویید و نیز دستهایتان را از مرفق.»
چنان که پیداست، آية شريفه (در مقام بر شماری واجبات وضو) نخستين واجب وضو را شستن صورت و دست عنوان كرده و از نيت نامی نبرده، با اینکه میدانیم نیت در وضو واجب است.
در شمار شيوههاي شهيد ثاني در استدلال به آيات قرآني میتوان به شيوة استدلال ضمني به آيات قرآن و كاربست آنها در اثبات مدعا و مطلب مورد نظر اشاره كرد. در اين شيوة بياني، شهيد، آيات قرآن را در خلال سخنان خويش و به عنوان بخشي از ساختار جمله میآورد و بدين طريق به گونه غير مستقيم، در عين آنكه مراد و مفهوم آيه را به مخاطب القا میكند، پشتوانه استدلالي و قرآني خود را ياد آور میشود، بي آنكه تصريح و يا اشاره آشكار به استدلال كردن به آن آية قرآني داشته باشد. نمونههاي زير بيانگر همين شيوة بياني و استدلالي است:
1- در رسالة مبدأ و معاد مینويسد:
«فان العمر قصير و العلم كثير و الناقد بصير و ان كثير من العلوم و المباحث بين العلماء(كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء)(نور/39) اذ اكثرهم ينطقون عن الهوي و يتكلمون بالآراء و لهذا كل ما نسجته آراء قوم، نسخته اهواء طائفة اخري(كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا)(اعراف/ 38).» (همان، 2/749 )
«بي ترديد، عمر انسان كوتاه، دانشها افزون و حسابرس بصير است. بسياري از دانشها و بحثهایي كه در ميان عالمان امروز رواج دارد، «همچون سرابي است در بيابان كه شخص تشنه آن را آب میپندارد»، چه اينكه بيشتر اين عالمان از روي هوا و خواستههاي خود سخن میگويند و از همين روي آنچه را كه گروهي میبافند، گروه ديگر با دلخواه خود باز میكنند؛ «هر قومی، قومی ديگر (از همكيشان خود را) لعنت میكنند.»
در اين فراز كوتاه، كاربست دو آيه از قرآن را در خلال كلمات شهيد مشاهده میكنيم؛ نخست در نکوهش و سست بنیادی علوم، دانشها و مباحث مطرح در ميان عالمان زمان و دو ديگر، تعارض بيهوده و مشاجرات بي ثمر عالمان ديني در نقض و ابرام مطالب يكديگر.
2- شهيد پس از طرح اين موضوع كه اجتهاد واجب عيني است و يا واجب كفايي و اگر در يك زمان چند مجتهد وجود داشت، میتوان در هر مسئلهاي به فتواي يكي از آنان عمل كرد يا خير؟ میآورد:
«لا يصح القول بان ننقل فتواهم جميعاً بحيث يتخير الناقل في اخذ ما شاء منها و طرح ما شاء كما يفعله اهل عصرنا(يُحِلُّونَهُ عَامًا وَيُحَرِّمُونَهُ عَامًا)(توبه/37).» (همان،1/38)
«درست نیست که گفته شود اگر در يك زمان چند مجتهد وجود داشته باشد، میتوانیم فتواي تمامی آنان را نقل كنيم و هر فتوايی را كه خواستيم ملاك عمل قرار دهيم، آن گونه كه مردمان زمان ما انجام میدهند «(ماه حرام را) سالي حلال و سال ديگر همان را حرام قرار میدهند.»
3- در اثبات ناروای قضاوت مقلدان و عالمان غير مجتهد، شهید پس از آنکه به اجماع تمام فقهای مسلمان استناد میکند، میافزايد:
«فالقول في هذه المسألة الاجماعية و الحكم لاهل التقليد، حكم واضح بغير ما انزل الله سبحانه و عين عنوان الجرأة عليه فكيف يعملون بفتواهم مرة و يخالفونها اخري و الكل موجود في كتاب واحد(أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْض)(بقره/5).» (همان، 1/42)
«روا دانستن قضاوت براي مقلدان - حال آنكه به اجماع مسلمانان چنين چيزي روا نيست- آشكارا حكم به غير ما انزل الله و عين جرأت بر خداوند است. چگونه اينها گاه به فتواي مجتهدين مسلمان عمل و گاه با آن مخالفت میکنند (و قضاوت غير مجتهد را درست میشمارند). حال آنكه خاستگاه فتواي اين مراجع در همه حال كتاب خداوند است، چنين كاري مصداق آيه شريفهای است که میگوید: «آيا شما به پارهای از آموزههاي قرآن ايمان میآوريد و به پارهاي ديگر كفر میورزيد؟»
چنان كه میدانيم، بخشي از آثار علمی شهيد ثاني به صورت شرح و توضيح ميراث علمی عالمان و انديشمندان بزرگ سلف بر جاي مانده است، همچون شرح «لمعه» شهيد اول، شرح «شرايع الاحكام» علامه حلي و... . از جمله كارهايي كه وي در بسط و توضيح آثار علمی شرح شده انجام داده، مستند سازي اقوال و ديدگاههاي صاحب متن، به ويژه تبيين مستندات قرآني و روايي آن ديدگاههاست:
1- شهيد اول در شرح لمعه در بحث طهارت میگويد:
«والطهور هو الماء والتراب».
شهيد ثاني در شرح اين كلام میافزايد:
«قال تعالي:(وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا)(فرقان/48) و هو دليل طهورية الماء.» (شهيد ثاني، اللمعه الدمشقية، 1/30)
2- بندهاي كه بابت كفارة سوگند آزاد میشود، بايد شرايط و ويژگيهايي داشته باشد كه از آن جمله مسلمان بودن بنده است. اما اينكه مقصود از اسلام، اقرار به شهادتين است يا افزون بر آن ولايت نيز در مفهوم اسلام نهفته است، فقيهان شيعي ديدگاههاي مختلفي را ارائه داشتهاند. اما شهيد ثاني پس از نقل نظر شهيد اول كه گفته است: «و يشترط فيها الاسلام»، میآورد:
«و هو الاقرار بالشهادتين مطلقاً علي الاقوي و هو المراد من الايمان المطلوب في الآية الشريفة.» (همان،1/277)
«اسلام بنابر قول اقوی اقرار به شهادتين است مطلقاً، (چه باور قلبي بدان داشته باشد يا نه) و همين معنا مراد آيه شريفه است(... وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَة)(نساء/92).»
3- شهيد اول در غسل مس ميت گفته است: «ويجب فيه الوضوء».
شهيد ثاني در توضيح این جمله میگويد:
«(في) في قوله (فيه) للمصاحبه كقوله تعالي:(ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ...) (اعراف/٣٨) و(فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِه) (قصص/79).»
«منظور از حرف «فی» در عبارت شهید اول، همراهی و مصاحبت است، همچون این آیات كه در آیه نخست معنا چنين است: «داخل شويد همراه امتها» و در آیه دوم نیز مراد اين است كه «قارون به ميان قوم آمد همراه زينت خود (= در حالی كه خود را زينت كرده بود).» (شهید ثانی، اللمعه الدمشقیه،1/49)
شهید ثانی انس افزون با قرآن داشت؛ گذشته از آنكه در اوان طفوليت نخستين برگ زندگي و حيات علمی و فكري خود را با قرآن ورق زد، پايان زندگي او نيز در حال تلاوت قرآن ورق خورد، چه او در حال طواف بر گرد كعبه اسير شد و در روز جمعه از ماه رجب در حالي كه تلاوت قرآن بر لب و محبت اهلالبيت را در دل داشت، در غربت و هجرت به سوي خداوند، به شهادت رسيد! (امين، 7/157)
1. امين، سيد محسن؛ اعيان الشيعة، چاپ اول، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق.
2. حجتی، محمدباقر؛ آداب تعلیم وتعلم در اسلام، چاپ اول، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا.
3. خوانساري، محمد باقر؛ روضات الجنات، چاپ اول، بیروت، دار الاسلامیة، 1411ق.
4. سیوطی، عبد الرحمن؛ الاتقان فی علوم القرآن، چاپ دوم، قم، منشورات رضی، 1367ش.
5. شهيد ثاني؛ الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية، چاپ اول، تهران، انتشارات كتاب فروشي اسلامي، 1309 ق.
6. ــــــــ ؛ اللمعة الدمشقیة، تحقیق و تعلیق سید محمد کلانتر، چاپ دوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
7. ــــــــ ؛ تمهید القواعد، تحقیق عباس تبریزیان، سید جواد حسنی، عبدالحکیم ضیاء، چاپ اول، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1416ق.
8. ــــــــ ؛ رسائل الشهيد الثاني، تحقيق مركز الابحاث و الدراسات الاسلامية، چاپ اول، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1421 ق.
9. ــــــــ ؛ رسائل الشهيد الثاني، تحقيق رضا مختاری، چاپ اول، قم، بوستان كتاب، 1422 ق.
10. منبع اينترنتي: www.andisheqom.com.